کوچولوی مامان
شش ماه و دوازده روز زندگی با دخترم. دختر کوچولویی که از الان یه نگاهش کافیه که همه خستگی راه و از تنم دور کنه. یه دختر کوچولو که از الان شده مونس و همدم مامان. یه دختر کوچولو که بعضی وقتا مثل آدم بزرگا جدی نگاهت میکنه و بعضی وقتا به کسی که برای اولین بارشه با محبت و دوستی لبخند میزنه. یه دختر کوچولوی بزرگ که همه رو عاشق خودش کرده. خیلی وقتا سعی میکنی ادای من و دربیاری. من تو رو میبوسم و تو هجوم میاری سمت من و صورت من و به سبک خودت میبوسی. هرچه بوسه های من طولانی تر بشه بوسه های تو هم طولانی تر میشه. من برات آواز میخونم و تو هم با صدای قشنگت با من همراهی میکنی. اونوقته که دوست دارم همه دنیا صامت شن تا صدات همه جا بپیچه، هرچند غان و غونی بی...